ارزيابي جايگاه صحابه در تبيين قرآن(2)


 

نويسنده: آيت الله شيخ محمد سند
ترجمه: محسن احتشامي نيا (1)



 

2. پاسخ به برخي موارد نادرست
 

مي بينيد که آيت الله معرفت در عصمت صحابه چه سخناني گفته است. بر اساس کلام وي، «آنها مردم را فقط به منبع وحي امين الاهي مي رسانند، فقط از زبان گوياي حق آشکار او سخن مي گفتند، حجيت سخنان آنان مانند حجيت اهل البيت او يا حتي بالاتر از آنهاست. وي اينان (صحابه) را رساننده امانت شريعت به سوي مردم شناسانده است؛ درحالي که هيچ کدام از علماي شيعه در طول چهارده قرن گذشته، چنين توصيفاتي از صحابه نکرده است.
قبل از آن که نقد سخنان وي را آغاز کنيم، مي گوييم: اگر مقصود او از اين سخنان که «صحابه نجوم آسمان و راهنمايان هدايت اند...» حجيت آنان است، بايد بگوييم که حجيّت آنها مانند بقيه راويان است. بايد دانست که اين صفات - که صحابه درهاي علم پيامبر هستند و مردم را فقط به وحي مطمئن الاهي مي رسانند- بر حجيت راوي منطبق نيست و بر آنان دلالت نمي کند. اگر مراد از حجيت صحابه، مانند حجيت فقهاء و مجتهدان است - همان گونه که از آيه «نفر» بر مي آيد - حجيت فتواي فقيه و مجتهد بر بقيه فقهاء و مجتهدان، شامل بقيه فقهاء و مجتهدان از نسلهاي امت نمي شود؛ بلکه شامل عوام امت در بقيه زمانها نيز نمي گردد؛ زيرا براي حجيت فقيهان و مجتهدان، زنده بودن آنان شرط است و هيچ گاه فتواي مجتهد مرده حجيت ندارد؛ علاوه بر اينکه در حجيت فتواي فقهاء و مجتهدان، اعلميت شرط است. حداکثر چيزي که درباره آنان مي توان گفت، آن است که برخي از آنان فقيهاني بودند که فقاهت را به افرادي فقيه تر از خود انتقال داده اند؛ در حالي که مي دانيم بعضي از صحابه حتي معناي واژه ي «ابّ» را در قرآن نمي دانستند و درباره يکي از آنان نقل شده که گفته است: «حتي زنان خانه نشين نيز از او فقيه تر هستند.»
به مطالب فوق بايد افزود که صحابي بايد عدالت داشته باشد. چگونه مي توان عدالت را براي کساني پذيرفت که ميثاق بيعت غدير را شکستند و کتاب الاهي را پشت سر خويش افکندند؟

3. ملاحظاتي در باب برخي سخنان آيت الله معرفت
 

وي درباره تفسير صحابي در زمينه رَوايي و اعتبار سخن مي گويد. (ارزش گرانبهاي تفسير صحابي از دو جنبه علمي و عملي است... بند 1-2)
اين سخنان از چند وجه، ناروا و باطل است:

3-1 وي صحابه را «درهاي علم پيامبر و راههاي رساننده ي به او» مي داند. اين سخن مخالف کلام رسول گرامي است که باب علم خود را در علي بن ابي طالب عليه السلام منحصر نموده و اين سخن مشهور را بيان داشته است که: «أنا مدينه العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه» (من شهر علمم و علي در آن است، پس هر کس علم مي خواهد، بايد از درِ آن وارد شود). اين حديث را حاکم نيشابوري از طريق گوناگوني نقل کرده و آن را حديثي صحيح دانسته است. (المستدرک: ج3، ص 127 و 126)
 

متقي هندي نيز آن را نقل کرده و او نيز بر صحت و درستي آن شهادت داده است. (کنزالعمّال: ج 13، ص 149. نيز بنگريد به روايت: الف- طبراني در المعجم الکبير، ج11، ص 55؛ ب- خطيب در تاريخ بغداد، ج3، ص 181؛ ج 4، ص 348؛ ج 7، ص 172؛ ج 11، ص 204؛ ج- جارالله زمخشري در کتاب الفائق في غريب الحديث، ج2، ص 16؛ د- جلال الدين بن سيوطي در الجامع الصغير، ج1، ص 415؛ ج 3، ص 60 همچنين در کتاب تاريخ الخلفاء خود ص 170؛ هـ - المناوي در فيض القدير، شرح الجامع الصغير ج1، ص 49؛ و- ابن عبدالبّر در کتاب الاستيعاب ج3، ص 1102؛ ز- المزيّ در تهذيب الکمال، ج 20، ص 485؛ ح- سهمي در تاريخ جرجان: 24؛ ط – الذهبي در تذکره الحفّاظ: ج 4، ص 28؛ ي – الهيثمي در مجمع الزوائد: ج 9، ص 114؛ يا- العيني در عمده القاري: ج7، ص 631؛ يب - ابن أثير در جامع الاصول: ج 8، - ص 657 شماره ي 6501 و أسدالغابه: ج 4، ص 22)
همچنين پيامبرصلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «أنت تبيّن لامتي ما اختلفوا فيه من بعدي: تو براي امت من در آنچه بعد از من در آن اختلاف مي ورزند، تبيين کننده هستي. حاکم اين حديث را از انس بن مالک نقل کرده و به دنبال آن افزوده که اين حديث به شرط شيخين (بخاري و مسلم) صحيح است، گرچه آنان اين حديث را نگفته اند. (المستدرک: ج3، ص122، همين طور مراجعه شود به تاريخ مدينه دمشق: ج 42، ص 387؛ المناقب خوارزمي: ص 329.
همچنين آيه: «لنجعلها لکم تذکره و تعيها أذن واعيه» (الحاقه (69): 12) ( تا قرار دهيم اين را براي شما پندي و اين را گوش ياد دارنده در خود مي سپارد.) درباره علي بن ابي طالب عليه السلام نازل شده است؛ همان گونه که طبري، سيوطي، قرطبي و ديگران آورده اند. (جامع البيان: ج 29، ص 69، ح 26955؛ الدرّ المنثور: ج 6، ص 260 ( از سعيدبن منصور و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از مکحول)، تفسير قرطبي: ج 18، ص 264؛ تفسير رازي: ج 3، ص 107؛ تفسير ابن کثير: ج4، ص 413؛ روح المعاني: ج 29، ص 3)
روشن است که بزرگان صحابه از حضرت علي عليه السلام پرسيده اند، به او رجوع کرده اند، در حالي که به هيچ يک از صحابه چنين رجوع نداشته اند؛ چنان که نووي به آن تصريح نموده است. نووي گويد: «سؤال بزرگان صحابه و مراجعه آنها به فناوري و سخنانش در موارد بسيار و مسائل پيچيده مشهور است.» (تهذيب الأسماء و اللغات: ج1، ص 317)
هيچ يک از صحابه غير از حضرت علي عليه السلام جرئت نکرده است که بگويد از من بپرسيد؛ همان طور که در روايت سعيد بن المسيب آمده است: «لم يکن أحد من الصحابه يقول سلوني ألّا علي بن أبي طالب» (فضائل الصحابه احمد بن حنبل: 2/646 به تحقيق ط. وصي الله؛ أسدالغابه: 4/22؛ تاريخ شهر دمشق: 42/399؛ تاريخ الخلفاء سيوطي: 135؛ تهذيب الاسماء و اللغات: 1/317) (هيچ يک از صحابه نبوده که بگويد هر چه مي خواهيد از من بپرسيد جز علي بن ابي طالب). حاکم روايت کرده که عامربن واثله گفت: «سمعت علياً رضي الله عنه قام، فقال: سلوني قبل أن تفقدوني و لن تسئلوا بعدي مثلي.» حاکم مي افزايد: «هذا حديث صحيح عال.» (المستدرک: 2/ 353 به تحقيق مرعشلي، 2/ 383 به تحقيق مصطفي عبدالقادر عطا؛ السنن الوارده في الفتن ابن عمرو عثمان بن سعيد مقريء (متوفي 444): 4/ 838 و 6/ 196؛ تهذيب الکمال: 17/ 335؛ تاريخ دمشق: 42/400 و 397) ابن عباس گفت: به علي نُه دهم علم داده شده و سوگند به خدا در يک دهم باقيمانده نيز، او با ايشان شريک است. (الاستيعاب: 3/1104؛ تهذيب الاسماء و اللغات: 1/317؛ اسدالغابه: 4/22؛ تفسير ثعالبي: 1/52)
ابن عباس گفت: هنگامي که براي ما چيزي به نقل از علي ثابت مي شود، از سخن او به ديگري عدول نمي کنيم. (الاستيعاب: 3/1104؛ اسدالغابه: 4/22؛ تهذيب الاسماء و اللغات: 1/346- 344؛ دارالکتب العلميه- بيروت، ط دارالفکر: 1/317)
عايشه گفت: علي داناترين مردم به سنت پيامبر است. (الرياض النضره: 2 / 193)

3-2- آيت الله معرفت درباره صحابه گويد: «پيامبر خدا آنان را پرورانيد و آگاه نمود و به ايشان فقاهت داد تا واسطه ميان او و مردم باشند.» (بند 1-2) اين سخن بدون دليل است که بارها در کتابش مي گويد. اين سخن مخالف است با واقعيتي که از برخي صحابه نقل شده که عدم اعتناي آنها به احاديث پيامبر و سخنان او را مي رساند؛ بلکه حتي تدوين حديث رسول خدا را بازداشتند، همان گونه که احمد بن حنبل از قول عبدالله بن عمر نقل کرده که گفته است: «قريش جلوي نگارش حديث پيامبر را گرفتند.» (نک: منع تدوين حديث)
 

برخي صحابه به جال اشتغال به حديث، به امور دنياي پست و فاني روي آوردند. تصريح علماي بزرگ اهل سنت، نشان مي دهد که صحابه نسبت به سنت جهل داشته اند. اينک ما برخي از روايات اهل سنت را در اين مورد – که در نظر آنان صحيح است- نقل مي کنيم:

الف- اشتغال صحابه به دنياي فاني و منصرف شدن آنان از حديث پيامبرشان:
 

بخاري به اِسناد خود روايت کرده که ابوهريره گفت: برادران مهاجر ما در بازار، به معامله مشغول بودند و برادران انصاري ما سرگرم اموالشان بودند. اما ابوهريره پيامبر را ملزم مي ساخت تا او را با خوراکي اندک سير کند و آنچه را آنان آماده نمي کردند، به جاي آنان آماده مي کرد و آنچه را آنان نگاه نمي داشتند (حديث) حفظ مي نمود. (صحيح بخاري، ج 1 / ص 37؛ ج 3 / ص 74؛ ج 8 / ص 158؛ صحيح مسلم ج 7 / ص 166)

ب – توجه عايشه به آينه و سرمه دان بيش از توجه وي به احاديث بود.
 

حاکم نيشابوري از خالدبن سعيد بن عمروبن سعيد بن العاص، از پدرش، از عايشه نقل کرده که روزي عايشه ابوهريره را فراخواند و به وي گفت: اي ابوهريره! اين احاديث چيست؟ به ما خبر رسيده که تو اينها را از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي کني. مگر تو چيزي شنيده اي که ما نشنيده ايم و چيزي ديده اي که ما نديده ايم؟! وي گفت: مادر! مگر نه اين است که آيينه و سرمه دان و آرايش، تو را از رسول خدا باز مي داشت؛ در حالي که هيچ چيز مرا از او باز نمي داشت.
حاکم مي افزايد: «اين حديثي است با اسناد صحيح؛ گرچه بخاري و مسلم آن را نقل نکرده اند.» ذهبي نيز با اين نظر موافق است. (المستدرک ج 3 / ص 509؛ المحدث الفاصل رامهرمزي / ص 555)
ذهبي روايت کرده که عايشه گفت: ابوهريره! از پيامبر خدا احاديث زيادي نقل کرده اي. ابوهريره پاسخ داد: به خدا سوگند، چنين است. مادرجان! چون آيينه و سرمه دان و آرايش مرا از او باز نمي داشت. عايشه پاسخ داد: شايد چنين باشد. ( سير اعلام النبلاء ج 2 / ص 604. محقق کتاب گفته: تمامي رجال اين حديث، ثقه هستند.)

ج – نشنيدن مستقيم حديث از شخص پيامبر صلي الله عليه و آله
 

چنين نبود که صحابه هر حديثي را که از رسول خدا نقل مي کردند، خود مستقيماً آنها را از ايشان شنيده باشند؛ بلکه آن را از صحابه ديگري مي شنيدند و آن گاه آن را به پيامبر خدا نسبت مي دادند. طبراني و ديگران روايت کرده اند که حميد گفت: ما همراه انس بن مالک بوديم. وي گفت: سوگند به خدا تمام مطالبي که ما از رسول خدا براي شما حديث مي گوييم، خود از او نشنيده ايم؛ اما به همديگر دروغ نمي گفتيم. اين حديث را طبراني در کتاب «معجم کبير» نقل کرده و گفته است رجال اين حديث صحيح هستند. (المعجم الکبير، ج 1 / ص 246؛ مجمع الزوائد، ج 1/ ص 153؛ الکفايه الخطيب ص 424)
براء مي گويد: « هر حديثي را که ما از رسول خدا مي شنيديم، اصحابش برايمان نقل مي کردند؛ زيرا شتر چراني ما را از حضرتش بازمي داشت.» اين حديث را احمد نقل کرده و گفته است: رجالش افرادي مورد اعتماد هستند. (مجمع الزوائد ج 1/ ص 153)
حاکم از براء نقل کرده که گفت: «چنين نبود که فرد فردِ ما، حديث پيامبر را مستقيماً بشنود؛ چرا که زمين و کار داشتيم. اما مانند بقيه مردم که در آن روز دروغ نمي گفتند، شخص غائب از شاهد، حديث نقل مي کرد.» حاکم نيشابوري گفته: اين حديث با مباني بخاري و مسلم صحيح است؛ گرچه آن دو اين را نقل نکردند. ذهنبي نيز اين مطلب را اقرار نموده است. (المستدرک، ج1 / ص 127، الکفايه خطيب، ص 424)
تمامي اين کارها تدليس در حديث است. خود به دروغ بودن اين گونه سخنان شهادت داده اند؛ همان گونه که شافعي از شعبه بن حجّاج نقل کرده که گفت: تدليس برادر دروغ است. همچنين غُندر از او نقل کرده که تدليس در حديث، از زنا بدتر است. (الکفايه في علم الدرايه، ص 393 با تحقيق احمد عمر هاشم؛ فتح المغيث، سخاوي، ج 1/ ص 177؛ اسباب ردّ الحديث بکار، ص 90)
افزون بر اينها، احاديثي است که وضع کرده اند؛ مانند اين حديث: إنا معاشر الأنبياء لا نورّث و ما ترکناه صدقه: ما گروه انبياء ميراث باقي نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است. مگر نه آن است که بيعت روز غدير و آيه ولايت و آيه ذي القربي درباره «فيء»، براي آنان و از آنان است؟ و مگر نه آن است که پيامبر در حديث ثقلين دستور به پيوند و تمسک به آنان داده که هرگز گمراه نمي شوند و اينکه ديگران نبايد بر آنان پيشي بگيرند؛ زيرا اهل بيت او از تمام آنان داناترند؟ و آيا غير از اين است که خداي متعال از تمامي جفاهاي آنان قبل از رحلت پيامبر به ايشان خبر داده بود که «ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علي أعقابکم» (آل عمران (3) / 144) (محمدصلي الله عليه و آله نيست مگر پيامبري که پيش از او پيامبراني گذشته بودند. آيا اگر بميرد يا کشته شود، شما به گذشته خود باز مي گرديد؟)
اين موارد سبب مي شود که تمامي احاديث آنان، از حجيت بيفتد؛ زيرا هر کلامي که بدين طريق به دست ما برسد، در آن ترديد مي کنيم؛ از آن رو که نتيجه تابع اخسّ مقدمات است.
در تأييد اين مدعا، بايد به مواردي اشاره شود که دروغ بستن صحابه بر رسول خدا را مي رساند. حضرت علي عليه السلام در اين باره، فرمود: و قد کذب علي رسول الله صلي الله عليه و آله علي عهده، حتي قام خطيباً فقال: ايها الناس قد کثرت علي الکذابه، فمن کذب علي متعمداً، فليتبوّأ مقعده علي النار ثم کذب عليه من بعده: در زمان رسول خداصلي الله عليه و آله دروغگويان سخناني به ايشان نسبت دادند تا اينکه روزي به خطابه برخاست و چنين فرمود: اي مردم! دروغ زنان بر من فراوان گشته اند. هرکس به من، از روي عمد، دروغ بندد، بايد جايگاهش را از آتش دوزخ آماده سازد. سپس بعد از او نيز بر حضرتش دروغ زدند. (کافي، ج 1 / ص 62)
اهل تسنن نيز در کتابهاي صحيح خود، از ابوهريره نقل کرده اند که پيامبر فرمود: هر که بر من تعمدا دروغ بندد، جايگاهش را از آتش برگرفته است. (صحيح بخاري، ج 1
ص 68
/ ص 36) مشابه همين حديث از مغيره، ( صحيح بخاري، ج 2 / ص 79) و از عبدالله بن عمر روايت (همان، ج 4 / ص 145) شده و مسلم نيز در صحيح خود، مواردي را نقل کرده است. (صحيح مسلم، ج 1 / ص 8؛ ج / ص 229 و...)
اين روايت نزد آنان از متواترات به شمار مي آيد؛ همان گونه که کتّاني بدان تصريح کرده و گفته است: «در کتاب مسلم الثبوت في اصول الفقه، از شيخ محب الله بن عبدالشکور درباره حديث متواتر، اين سخن آمده است: «گفته اند که حديث متواتر يافت نمي شود»؛ ولي ابن صلاح گفته «مگر اينکه ادعا شود حديث «من کذب علي متعمداً...» متواتر است؛ زيرا راويان آن بيش از 100 صحابي هستند که داخل اين صحابيان، عشره مبشره نيز حضور دارند.» (نظم المتناثر من الحديث المتواتر، شيخ محمد جعفر کتّاني، ص 19)

د – عمر اعتراف مي کند که اشتغال در بازار، او را از حديث پيامبر باز داشته است.
 

بخاري از عبيد بن عمير روايت کرده که ابوموسي اشعري از عمربن خطاب اجازه خواست، ولي به او اجازه نداد، گويا که سرگرم بود. ابوموسي بازگشت. عمر از کار فارغ شد و گفت: آيا صداي عبدالله بن قيس (ابوموسي) را نشنيدي؟ به او اجازه دهيد، گفتند: او بازگشته است. او را فراخواندند. وي ] در توجيه رفتن خود[ گفت: چنين به ما دستور داده اند (يعني پيامبر به ما اين گونه آموخته است). عمر گفت: براي من دليل و بينه اي بياور. وي به مجلس انصار رفت و از ايشان پرسيد. آنها گفتند: بر اين مطلب فقط کوچک ترين فرد ما شهادت مي دهد (يعني ابوسعيد الخدري). پس نزد ابوسعيد خدري رفت. عمر گفت: مواردي از امر رسول خدا بر من مخفي مانده است و معامله در بازارها مرا به خود مشغول داشت. مقصودش تجارت بود. (صحيح بخاري، ج 3 / ص 6؛ ج 2 / ص 727)
در روايت مسلم آمده که ابوموسي گفت: اجازه گرفتم؛ همان طور که از رسول خدا شنيدم. عمر در پاسخ گفت: من پشت و شکمت را پاره مي کنم مگر اينکه کسي را بياوري که در اين دعوي، به نفع تو شهادت دهد. (صحيح مسلم، ج 6 / ص 178؛ ج 4 / ص 361)
ابن حجر گفته است: در روايت ابي نضره در قسمت آخر اين خبر دارد که عمر گفت: اگر شاهدي دالّ بر اينکه اين سخن را از پيامبر شنيده اي نياوري، من تو را مايه عبرت ديگران قرار مي دهم. (فتح الباري، ج 11 / ص 23)

هـ - عدم قبول صحابه در مورد شنيدن روايات پيامبر از اقران خود
 

در روايت بخاري و مسلم گذشت که عمر بن خطّاب سخن ابوموسي اشعري از پيامبر را قبول ننمود به اينکه او تا سه بار اجازه خواستن را جايز دانسته است؛ تا اينکه بينه و شاهدي آورد. در نتيجه، از تهديد خليفه نجات يافت؛ به گونه اي که اُبيّ بن کعب گفت: اي پسر خطاب! تو نبايد براي اصحاب رسول خدا مايه عذاب باشي. عمر پاسخ داد: سبحان الله، من چيزي شنيدم که دوست داشتم يقين پيدا کنم. (صحيح مسلم، ج 6 / ص 179؛ فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج / 3 ص 228)

پي نوشت ها :
 

1 - استاديار دانشگاه آزاد اسلامي، واحد مرکزي.
 

منبع: نشريه سفينه شماره 24